این روزهای بارمان و برسام
برسام کوچولوی خوته که حسابی راه دلبری رو باد گرفته و یه بند چشمک میزنه و بوس میفرسته همه هم کلاسیهای مهرشئ صدا میزنه هیواااااااااااااااااااااا ( شیوا) ایمااااااااااااان (ایلمان ) همیمان (نریمان )
هر چی هم که بر خلاف میلش باشه و نخوادش سه بار میگه نه نه نه
گفتگوی تلفنی هم در حد ایو ننام و بعدشم با آیفون قاطی میکنه کیههههههههههههههه
خدا رو شکر دو روزی هم هست که صورتش دیگه زخم و زیلی نشده
حالا آقای بارمان خان خونه چه بگویم که اگه نگم بهتره ولی میگم چون خودش خاطرهای هست دیگه
حدودای دو هفته پیش بارمان رو گذاشتم خونه داییم تا برم بیرون از شانس بچه های داییم دعواشون شده بود و بارمانم اون وسط یه کایکسیون کامل حرفهای بد بد یاد گرفته خالا فکرشو بکنید از اون به بعد من با چه استرسی میبرمش بیرون همش میگم الانه که یکی از اونا رو بگه آخه نمیدونه که کجا هم باید اسنفاده کنه فقط بعضی وقتا یه دفعه یکی رو میپرونه
البته فکر نکنید که پسمرمون فقط این کارای بد رو میکنها نه کار خوبم میکنه مثلا وظیفه مردانه آشغال بردنو انجام میده مرد شده دیگه بچم فقط بعضی وقتا بی موقع گیر میده که آشغالا رو ببره که منم مجبور میشم یه کیسه با یه دونه آشغالو بدم ببره
خلاصه اینم روزهای ما یه هفتهای داریم میریم دیدن نادر بزرگا و هفته بعدی هم کیش میریم و بهد از اون خدمت میرسیم