دوستان و فامیلهای در شرف ازدواج التماس میکنم دست نگه دارید
آخه این دو تا پسرا بلایی سر ما آوردن که گفتم تا حسابی بزرگ نشدن از عروسی خبری نیست که نیست
پس یه کوچولو صبر کنین پسرای منم بزرگ بشن
البته زن عموی مهربون که سرش تو حساب کتابه محل اقامتمون رو تو ویلای شهریار گذاشته بود که واقعا خوب بود و آب و هوایی تازه کردیم بچه ها هم بازی کردن و حسابی تو این چند روز فامیلای مادریشونو شناختن فکرشو کنین صبحونه های 20 نفره نمیدونم از برکات اون روزاس یا نه ،چش نکنــــــــــــــــــــــــــم بارمـان حسابـــــــــــــــــــــــــی غذا خور شده بعد از اون
حالا چند تا عکس که با مشقت فراوان انداختم
بچه جون مگه مامانی نمیگه اینورو ببین( داداش بزرگه)
بارمان و زهرا دختر عموی بنده که اگه مامانش اینقدر وسطشون نمیپرید دوستای خوبی بودن
چند دیقه یه بار میگفت بارمان زهرا رو نزنی ها بارمانم فکر میکرد حتما باید بزنه دیگه چون مامانه منتظره
هواپیمــــــــــــــــــــــــــــــــا هواپیمــــــــــــــــــــــــــــــــــــا هواپیمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
یه جوری باید ثابت میکردیم ار دهات اومدیم دیگه
بارمان پلیس میشود و نقشه هم این بود که اول با سنگ بزنه تو سرش بعد که افتاد دسبندشو بزنه بهمین سادگی میبینید که اصلا سخت نیست
اینقدر این کلاهو سرش نزاشت که هاپوهه قاپید و بردش و عکاسمون هم متاسفانه مشغول جیق زدن و فرار بود کمکی نتونست بکنه
50 ساعته من آماده شدمو اینجا نشستم امان از دست این زنا
و اینم شرین کاری که چه عرض کنم ( خرابکاربه جدید برسام خان)
روش آماده کردن وان ( اول وان رو پر از آب میکنید بعد دستمال روای رو بر میداریم و به دقت بازش میکنیم توی آب میندازیمش و خوب هم میزنیم الان دیگه آمادس که شیرجه بزنین توش
خوش بگذرههههههههههههه