کوچول موچولای قشنگم روزتون مبارک
البته میدونم یه ذره باتاخیره ولی از مامان پر مشغلتون همینرو بپذیرید
ولی خوب بازم خوبه از جشنهای شهرکمون نزاشتم عقب بمونید و بردمتون جشن
روز اول جشن بادباکها بود که به دلیل نبودن بابایی سه تایی رفتیم بادبادکمون هم برای اولین بار یه عالمه بالا رفت و حالشو بردیم و آقای بارمانم توی جشن یه کوچولو از مامانی جدا شده بود و گم شد تو اون شلوغی ،ومنم حسابی نگران، شروع کردم به دنبال گشتن و تو همین اوضاع از حراست هم یه بند صدا میکردن یه پسر بچه که گم شده به نام محمد فرزند محمود پیش ماست مامانش بیاد ببردش منم فکر نمیکردم که بارمان باشه .تا خاله مریم دیده بودش و رفته بود گفته بود چرا اسم این بچه روهم صدا نمیزدین مامانش خیلی نگرانه گفتن خوب محمد همینه دیگه ما ازش پرسیدیم اسمت چیه گفت محمد و اسم بابات گفت محمود دیگه ما از کجا میدونستیم
خلاصه اینم خاطره روز کودک آقای بارمان
برساممکه یه عالمه پسر خوبیه
البته الان اینجا نیست مگر نه اگه میشنید من گفتم پسر خوب زود میدویید جلو و میگفت جایزه میخوام تافی بیار
بچم دیگه شرطی شده هر وقت از نظر من پسر خوبی باشه باید تافی بگیره
راستی چهارشنبه هم توی مهد یه تولد برای بارمان گرفتیم که حسابی خوش گذشت
در پست بعدی با عکس تولد میایم حتما